{محمدعلی ســـپانلو} در ۲۹ آبان ۱۳۱۹ به دنیا آمد و به تاریخ ۲۱ اردیـبهشت ۱۳۹۴ درگذشت. در سالیان زندگیاش حدود بیست دفتر شعر منتشر کرد و آثاری از آلبر کامو، هـوراس مک کوی، گراهام گرین، ژان پل سارتر، یانیس ریتسوس، گیوم آپولینر و سن ژون پرس به فارسی برگرداند. همچنین، مجموعهی یادداشتها و نظراتش را در دو کتاب «تعلق و تماشا» و « دیدهبان خوابزده» منتشر کرد. سپانلو در حوزهی ادبیات مشروطه هم صاحبنظر بود و چند تألیف در این خصوص دارد. او به ادبیات داستانی هم پرداخت، در این حوزه باید به کتابهای «بازآفرینی واقعیت» و «نویسندگان پیشرو ایران» اشاره کرد. از فعالیتهای ادبی و هنری جدی وی که ارزش تاریخی دارد باید به عضــــویتش درگروه طرفه به همراهی کسانی همــچون بهرام بیضایی، احمدرضا احمدی، اسماعیل نوریعـلا و جعفر کوشآبادی اشاره کرد. محمدعلی سپانلو از مؤسسین کانون نویسندگان ایران در دههی چهل نیز بوده است.
شعرهای این لوح فشرده از منظومهی «افسانه شاعر گمنام» برداشتهشدهاند. این منـظومه را خود سپانلو میگفت که نزدیک به ده سال طول کشید تا بسازد. ازنظر ما «افسانه شاعر گمنام» را در کنار «کاشف از یاد رفتهها» و « خانم زمان» باید از مهمترین دفترهای شعر سپانلو به شمار آورد. به این دلیل که موتیفهای کارسازِ شعر او در این دفتر به یگانگی و یکپارچگی تأثیرگذاری میرسند. اگر عناصری همچون پرسهزن در شهر، مدنیت، نوستالژی تاریخ، زبان ادبی، خیال و خاطرهی مسئلهدار ، فردیت و تأنیث منفی یا زن شوم، عناصر شعری پراکنده و گاه از کار درنیامدهی شعر سپانلو در دفترهای پیشین باشند، در افسانهی شاعر گمنام به ساختن فضایی کمک میکنند که به لحاظ زبانی پیراستهتر ، موجزتر و به لحاظ ساخت، شدیدتر است. در شرحی بلاغی بر حرکت شعری سپانلو از آغاز دههی چهل تا میانههای دهه نود خورشیدی ، از «آه بیابان» تا «زمستان بلاتکلیف ما»، باید گفت که زبان شعر سپانلو از التزامی سختگیرانه به وزن و تعبیرهای هر از چند گاه بدیع و ناسیونالیسمی رمانتیک و کلینگریهایی که بیشتر در خدمت ابلاغ پیام بودند به زبانی موجزتر ، رهاتر ازنظر التزام به وزن و به لحاظ تصویرسازی روانتر و دـــقیقتر در دفترهای آخـر مـیرسد . منتها در کل کارنامه شعری ِ او یک اخلاق فرهنگی حاکم است. اخلاقی فرهنگی که هم شامل دلسپردگی او به وزن و لحن ادبی میشود و هم تعلق خاطر او را به نشانگان فرهنگی یک مادرشهرِ از دستشده معنادار میکند. در ارتباط با این تعلق خاطر به نظر میرسد که باید یک غلطِ ژورنالیستی جاافتاده را دربارهی سپانلو تصحیح کرد. او به خاطر پرداختن به مضامین تهران، به شاعر شهر تهران معروف شد. در این خصــوص باید توضیحی داد. نامی پتگر در یک جمعخوانی که در تعلق و تماشا چاپ شد، میگوید: «وقتی سپانلو به توصیف و یا روایت ملموسات یا جنبههای برونیتر زندگیاش و معرفی تاریخنویسانهی چیزها میپردازد، شعرش افت میکند. بههرحال یکی از جنبههای شعر سپانلو «زمان» است که بهصورت بیانی نوستالژیک با مادرشهر رخ میدهد و این مسئله ریشهای آرکائیک دارد، یعنی یگانگی متروپلها با ناخودآگاهی هنرمند، یگانگی آنها با مسئلهی زمان و احساس نوستالژی شدید، یگانگی مادرشهر با آن ناخودآگاهی و کاتبهی درونیِ هنرمند. از دست دادن مادر شهر و نوستالژی نسبت به آن و پیوند این دو مسئله با خود زمان ، موتیف بیابان را در شعرهای آغازین او میسازد. بهواقع در«آه بیابان»، سپانلو در تسخیر آخرالزمان مادرشهر است، در تسخیر آن فاحشهی کبیر، متروپل». مانی پتگر ادامه میدهد که بانوی زمان در شعر سپانلو شکل یک تأنیث منفی، یک آنیمای منفی به خود میگیرد، فمفتال یا زن شوم در شعر سپانلو در ارتباط با مادرشهر و زوال آن است. پتگر بر اساس تحلیل یونگیاش، نمیگوید که مادرشهر در «منظومه تهران» واجد دینامیسم تاریخی نیست. نمیگوید که در «منظومه زمان» ما تا حدود زیادی با یادی نوستالژیک از مکانها، نشانگان شهری و یک خاطرهی فرهنگی مواجهیم، از نظر ما اما آن دینامیسم تاریخی غایب « منظومه تهران» در «افسانه شاعر گمنام» رخ میدهد.
«افسانه شاعر گمنام» که شعرهای این لوح فشرده از آن برداشتهشدهاند، شرح شاعرانهی سفر یک راوی به اعماق ادبیات و تاریخ و درواقع تاریخ ادبیات است. شرح پرسه زدن یک راویِ بازمانده از یک کشتار، یک راوی بازمانده از یک ستم مکرّر و ازلی که حالا قرار است تاریخ را از نو بنویسد و در این از نو نوشتنِ تاریخ میان خاطرهها و دالهای تاریخی پرسه میزند. در ارتباط با این کتاب باید به دو نکته مهم اشاره کرد: نکتهی اول اینکه این دفتر یک «پروژهی شعری» است. یک پروژه که ایدهی آن منظومهای است شاعرانه از پرسه زدن لابهلای اتفاقات تاریخی. یک کتاب بهمنزلهی یک کل که اجزایش درمجموع نیرویی معنادار دارند. یک کتاب که کولاژی از لحظاتی تاریخی است که هرکدام دری به عمارتی است، هرکدام دالی از یک گفتارند. یکی تفسیر متفاوتی از قصهی وزیر ایرانی عباسیان است که تازیانه خورده است. یکی دیگر روایت سرباز تیمور است که دل در چشم دختری ایرانی میبندد که به او تجاوز کرده است و سربازی دیگر سر از تنش جدا کرده است و حالا زمرد چشم او، دختر، نگین کلهمنار است و سرباز، شوریده از عشق چشم او. اینطور پروراندن مضمون عشق سرباز مغول به دختر ایرانی مقتول، صرفنظر از اینکه پیشنهاد نوشتن تاریخ را از نو میدهد، صرفنظر از اینکه میگوید بیایید تاریخ را از منظر دیگری روایت کنیم و تفسیرهای گوناگون را پیش میکشد و نوعی دموکراسی قرائت را پی میگیرد، خود راه به نکتهی دومی میبرد که دربارهی این کتاب باید خاطرنشان کرد، فروریختن مرزهای حقیقت تاریخی و حقیقت ادبی.
افسانهی شاعر گمنام سفری خیالآمیز به حقیقتی تاریخی است. سفری به خود ادبیات و از توی این خیال به شهر نگاه کردن ، به ویرانی برجایمانده از حمله مغول نگاه کردن، به نگاه یک سرباز مغول به زیباروی کلهمنار نگاه کردن. اما اینهمهی ماجرا نیست. مثل اتـفاقی که برای تاریخ بیهقی میافتد این سفر سنتِ تبدیل کردن نوشتهی تاریخی به ادبیات را ادامه میدهد. هرچند که قصدیت مؤلف در اینجا همین ادبی کردن تاریخ باشد و در آنجا تاریخی کردن اتفاق. به علت حضور همین مؤلف هم است که افسانهی شاعر گمنام از یکسو به خود تاریخ نظر دارد و از سوی دیگر به خاطرهی خود، به عمر گذشتهی خود، نفس خواندن کتاب، به جنون بیرون ریختن از زبان شعر به نثری منظوم و بلافاصله بعد از آن زدن به دل ترانهای عامیانه برای نمونه در شعر مدایح. در شعرهای« افسانه شاعر گمنام » مرزهای حقیقت و حکایت در هم میشود. تاریخ و ادبیات در فضای ذهن و تجربهی راوی توی هم میشوند. در اینجا ادبیات از گزارش تاریخ بودن به محل تولید تاریخ تبدیل میشود، چراکه راوی تأکید میکند زندگی شخصیاش را به محل تولید تاریخ تبدیل کرده است، کنش کتاب خواندن را و تداعی ذهنیاش را به محل تولید تاریخ بدل کرده است و چون تخیل و وهم او، خاطرهی او و دریافتهای او با تفسیرهای متنوع او از خواندن کتاب تاریخ پیوند میخورند، تاریخ از حوزهی یک حقیقت مطلق مکتوب به ادبیات تبدیل میشود. برای مثال در فصل سوم این کتاب، مهمانی وزارتخانه، صرفاً با پرسههای خیالآمیز در حواشی مفهوم ضیافت مواجهیم. راوی در هیات جماعتی کوتوله، چون دزدی به خانههای مردم، حیطهی امر خصوصی و شخصی، به مکانهایی موهوم که صرفاً نشانهای تاریخی دارند سرک میکشد و در یک منطق مجاز مرسلی، آن نشانهها صرفاً فضا را به تاریخ میآلایند. به یک تعبیر، راوی افسانهی شاعر گمنام، راوی تاریخ نیست، راوی سرک کشیدن و سیاحت مکانها و گوشههای دنج است. راوی ”افسانهی شاعر گمنام“ راویِ در تاریخ است. سیاح شیشههای مناظر، سندباد بامها.